یکی بود یکی نبود یه دخترکی بود که خیلی پدرشودوست داشت پدرشم عاشق دخترک بود دخترک میدونست بعداز خدا پناه گاه محکمی داره به نام پدر
گذشت و گذشت لحظات شیرین درکنار هم بوددختروپدرسپری میشد تا این که پدر رفت به یک سفر
قراربود برگرده دخترک چشم به راه بود روزهارو به امیددیدن دوباره ی پدر سپری کرد تا این که یک روز اومدن
مدرسه دنبال دخترک دخترک گفت چی شده بابام برگشته منو میبرید که اونو ببینم ؟گفتند آره بیا بریم دخترک
ازهمه جابیخبر رو باخودشون بردند وقتی به خودش اومد دید جلو ی در خونه ی مادربزرگشه ومردم سیاه پوشی که
دم در ایستاده اند و به اونگاه میکننداورا متعجب کرد رفت داخل. صدای گریه وزاری ازهر طرف خونه به گوش میرسید انگار درو دیوار
خونه هم به جای دخترک میگریستندگفت پس کو بابام؟قراربود ببینمش کجاست؟آخه براچی دارید گریه میکنید؟کسی طاقت گفتن واقعیت را به دخترک نداشت تلخ بود........ تلخ..........
سوالات دختر بی جواب میماند یا اینکه برای دلخوشی اش جوابهای دیگه میدادند
مدتی گذشت دخترک بالاخره فهمید پدرش به سفر ابدیتی رفته که دیگر بازگشتی
نداره دخترک میگریست با این غم دوری چه بایدمیکرد هیچ باید ازخداطلب صبر میکرد آخه فقط براش بابا نبود بعداز خدا همه کسش بود شادی آور دل دخترک بود لحظات
زندگی دخترک بدون حضور پدرش میگذشت وگذشت زمان هرلحظه نبود پدر را به رخش میکشید
دخترک مانده بود وعکسهای پدرش دخترک مانده بودو خاطرات پدرش
گذشت سالها گذشت دخترک الآن بزرگترشده انگار هرچی بزرگترمیشه بیشتر به
دستای نوازشگرپدری که اکنون درکنارش نیست نیازمند میشه اما خدارو شکرمیکنه
که هنوز مادرش هست وهنوز دستای نوازشگر خدا رو حس میکنه وباخود زمزمه
میکنه:تاخداهست دلیلی برای نا امیدی نیست ومیداند تاشقایق هست زندگی باید کرد
ممنون که وقت گذاشتیدوخوندید قدر پدر مادرتونو بدونید اگه خدایی نکرده یه روزی
برن ودیگه درکنارتون نباشند حاضرم قسم بخورم دعامیکنیدواز خدا میخواین یه باردیگه
اونارو ببینید اون موقست که آ دم حاضره پدرو مادرمون باشن حتی اگر کتکمون بزنند فقط باشند.........
برای شادی روح پدران و مادرانی که ازمیان مارفته اند اما یادو خاطرشان تا ابد در دلمان هست صلوات